سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همینجوری

نمیدونم به کی سلام میکنم ولی سلام.الان که اینا رو می نویسم کلی سیگار فرستادم اون دنیا.اعصابم خورد نیست چون دیگه عادت کردم.یک سال میشه که نشستم تو اتاقم و منتظرم یکی بیاد منو ببره سر یه کاری!نه بابا تنبل نیستم ولی...

خلاصه اون چیزی که باید باشم نیستم.بچه که بودم دوماد همه بودم اما حالا نه آخرین عروسی هم که مونده خواستگار داره.هی...این از ته دلم بود.اشتباه کردم؛درس نخوندم یعنی تا دیپلم که همون میشه دیگه.حالا هیچی نیستم به جز یه پسر که یه سری اطلاعات داره که واسه آدم نون آب نمیشه.زن هم نمیشه؛هرچند که نمیخوام.

البته به یه درد میخورم:واسه بچه های فامیل انشا مینویسم

یه سری اطلاعات تاریخی میدم؛خلاصه هرچی که بخوان دیگه به جز پول.بعدشم پشت سرم میگن اینا که واسش نون آب نمیشه.

مثلا مامانم میگه آخه بابات تو جنگ جهانی بوده که همش صحبت جنگ جهانی رو میکنی...بی خیال بذار برم با سر تو کتاب که الان هیچی نیستم به جز یه آدم بیکار که خاکستر سیگارش کیبورد رو برداشته...